FastSaying
می تراود مهتاب
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این Ø®ÙØªÙ‡ ÛŒ چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده Ø³ØØ±
ØµØ¨Ø Ù…ÛŒ خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را
در جگر لیکن خاری
از ره این Ø³ÙØ±Ù… Ù…ÛŒ شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند
***
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این Ø®ÙØªÙ‡ چند
خواب در چشم ترم می شکند
Nima Yushij
poem
Related Quotes
داروگ
خشک آمد کشتگاه ٠من
در جوار ٠کشت ٠همسايه .
گرچه می‌گويند : « می‌گريند روی ٠ساØÙ„ ٠نزديک
سوکواران در ميان ٠سوکواران . »
قاصد ٠روزان ٠ابری ، داروگ ! [1] کی می‌رسد باران ؟
بر بساطی که بساطی نيست ،
در درون ٠کومه‌ی ٠تاريک ٠من که ذرّه‌ای با آن نشاطی نيست
و جدار ٠دنده‌های ٠نی به ديوار ٠اتاقم دارد از خشکيش می‌ترکد
- چون دل ٠ياران که در هجران ٠ياران –
قاصد ٠روزان ٠ابری ، داروگ ! کی می‌رسد باران ؟
— Nima Yushij
poem
ای آدمها!
ای آدمها Ú©Ù‡ بر ساØÙ„ نشسته، شاد Ùˆ خندانید!
یک Ù†ÙØ± در آب دارد Ù…ÛŒ سپارد جان
یک Ù†ÙØ± دارد Ú©Ù‡ دست Ùˆ پای دائم Ù…ÛŒ زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید
از خیال دست یا بیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
Ú©Ù‡ Ú¯Ø±ÙØªØ³ØªÛŒØ¯ دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک Ù†ÙØ± در آب دارد Ù…ÛŒ کند بیهوده جان، قربان
***
Ø¢ÛŒ آدمها! Ú©Ù‡ بر ساØÙ„ بساط دلگشا دارید
نان به Ø³ÙØ±Ù‡ØŒ جامه تان برتن
یک Ù†ÙØ± در آب Ù…ÛŒ خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز Ù…ÛŒ دارد دهان با چشم از ÙˆØØ´Øª دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود Ùˆ هر زمان، بی تابیش Ø§ÙØ²ÙˆÙ†
می کند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا
آی آدمها!
او ز راه مرگ، این کهنه جهان را باز می پاید
میزند ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ Ùˆ امید Ú©Ù…Ú© دارد
Ø¢ÛŒ آدمها Ú©Ù‡ روی ساØÙ„ آدرام، در کار تماشایید!
***
موج Ù…ÛŒ کوبد به روی ساØÙ„ خاموش
پخش Ù…ÛŒ گردد چنان مستی به جای Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ØŒ بس مدهوش
می رود نعره زنان؛ وین بانگ باز از دور می آید:
"آی آدمها!"
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
"آی آدمها!"...
— Nima Yushij
poem
شب همه شب *
شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیم زنده زدور.
همعنان گشته همزبان هستم.
*
جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندان شب تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ
کاروانستم
— Nima Yushij
poem
تورا من چشم درراهم شباهنگام...
تورا من چشم درراهم شباهنگام/ Ú©Ù‡ میگیرند درشاخ "تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی/وزان دل خستگانت راست اندوهی ÙØ±Ø§Ù‡Ù…Ø›/تورامن چشم درراهم/
شباهنگام، درآن دم، Ú©Ù‡ برجا، دره ها چون مرده ماران Ø®ÙØªÚ¯Ø§Ù† اند؛/درآن نوبت Ú©Ù‡ بندد دست Ù†ÛŒÙ„ÙˆÙØ± به پای سروکوهی دام،/گرَم یادآوری یانه، من ازیادت نمی کاهم؛/ تورا من چشم درراهم.
علی اسÙندیاری(نیما یوشیج)
— Nima Yushij
poem
When you see the genuine, you don't deal with the fakes anymore.
— Nima davani
fake
fake-friends
fake-people