زندگي شايد
يك خيابان درازست كه هر روز زني با زنبيلي از آن مي گذرد
زندگي شايد
ريسمانيست كه مردي باآن خود را از شاخه مي آويزد
زندگي شايد طفليست كه از مدرسه بر مي گردد
زندگي شايد افروختن سيگاري باشد ،در فاصله ي رخوتناك دو همآغوشي
يا عبور گيج رهگذري باشد
كه كلاه از سر بر مي دارد
و به يك رهگذر ديگر با لبخندي بي معني مي گويد “صبح بخير”
زندگي شايد آن لحظه ي مسدوديست
كه نگاه من ،در ني ني چشمان تو خود را ويران مي سازد
و در اين حسي است
كه من آن را با ادراك ماه و با دريافت ظلمت خواهم آميخت
Forough Farrokhzad